تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 42

نام تاپيک: ماجرا های جالب تاریخی

  1. #31
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    فرزند كفشگر و عدل انوشيروان !
    در دوران انوشيروان كه در تاريخ متاءسفانه به عادل مشهور است ، زمانى در يكى از جنگهايش با روميان سيصد هزار سرباز ايرانى بر اثر كمبود آذوقه و اسلحه دچار مشكلات فراوانى گرديدند و انوشيروان از اين جريان پريشان خاطر گرديد و بر فرجام خويش بيمناك شد. بلافاصله بزرگمهر، وزير انديشمند خود را براى چاره جويى فرا خواند و به او دستور داد به سوى مازندران برود و هزينه را فراهم كند. بزرگمهر مى گويد: خطر نزديك است بايد فورى چاره كرد و آنگاه وى قضيه ملى را پيشنهاد مى كند، انوشيروان پيشنهاد او را پسنديد و دستور داد هر چه زودتر اقدام شود. بزرگمهر به نزديك ترين شهرها و قصبات ماءمور فرستاد و جريان را با توانگران آن محلها در ميان گذاشت . در اين هنگام كفشگرى حاضر شد تمام هزينه را بپردازد. به شرط آنكه به يگانه پسر او كه مشتاق و مستعد تحصيل بود اجازه تحصيل عام داده شود. بزرگمهر كه درخواست او را نسبت به عطايش كوچك مى ديد، جريان را به عرض پادشاه رساند. انوشيروان خشمگين شد و فرياد زد اين كار مصلحت نيست زيرا با خروج او از طبقه بندى ، سنت طبقات مملكت به هم مى خورد و زيان آن بيش از ارزش اين سيم و زرى است كه او مى دهد.

    گفتینهای تاریخ - علی اردکانی

  2. 3 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #32
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    فيلسوف مشهور ديوجانس يونانى كلبى و اسکندر

    هنگاميكه اسكندر بزرگ شهر قورنته را بتصّرف آورد، روزى ديو جانس را در يك خرابه نشسته ديد، و پس از مذاكراتى باوی گفت: از من چيزى بخواه؟ ديو جانس پاسخ داد احتياجى بتو ندارم ، فقط از مقابل من در گذر كه مانع تابش آفتاب هستى.

    مجموعه قصه های شیرین - آیت الله حاج شیخ حسن مصطفوی

  4. 3 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #33
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    حقیقت عجیب و جالب تاریخی!! 1. رومی‌ها عادت داشتند از پنبه نسوز در لباس‌هایی که هر روز می‌پوشیدند استفاده کنند. (پیشینیان پلینی (یک طبیعت گرای رومی) گفته آنها به این دلیل لباسهایی با الیاف پنبه نسوز می‌پوشیدند که آنها سفیدتر از پارچه‌هایی با الیاف معمولی بودند و می‌توانستند خیلی راحت لباس‌هایشان را درون آتش پرتاب کنند. او همچنین
    خاطر نشان کرد که خدمتکارهایی که لباسهایی با الیاف معدنی می‌پوشیدند اغلب از بیماری‌های ریوی رنج می‌بردند.

    2 . در مصر باستان قلب انسان را جایگاه هوش و اطلاعات می‌دانستند نه مغز.
    مصری‌های باستان فکر می‌کردند مغز فقط چیزی است که درون سر را پر می‌کند. بنابراین آنها هنگام مومیایی کردن مغز را بیرون آورده و دور می‌انداختند، درحالیکه درمورد قلب دقت و توجه خاصی مبذول می‌داشتند!
    3
    . زمان رواج امراض مسری در قرون وسطی برخی از دکترها لباسها و ماسک‌هایی با نقوش ابتدایی و باستانی می‌پوشیدند به نام «لباس بیماری یا مرض».
    این ماسک دارای چشمی‌های شیشه ای قرمز رنگ بود که آنها تصور می‌کردند شخص را در برابر شیطان غیرقابل نفوذ می‌سازد. قسمت بالایی ماسک با گیاهان معطر و ادویه جات پر می‌شد تا محافظی باشد دربرابر «هوای بد» که اعتقاد داشتند مرض و بیماری را با خود حمل می‌کند.
    4
    . 3.500 سال پیش تخمین می‌زدند که جهان دوران باشکوه 230 ساله ای را داشته که در آن دوران هیچ جنگی اتفاق نیفتاده است.

    5
    . در چرخه‌های شهرنشینی اروپای غربی و آمریکایی‌ها، بعد از اوایل قرن 17 تزئین ریش از دنیای مد خارج شد؛
    برای مثال در سال 1698 پیتر پادشاه روسیه دستور داد مردها ریش‌هایشان را به طور کامل بتراشند و سال 1705 برای کسانی که ریش داشتند مالیات گذاشتند تا جامعه روسیه هم سو با معاصرانش در جوامع غربی شود.
    6
    . پرفروش ترین کتاب قرن پانزدهم کتابی شهوانی به نام «داستان دو عاشق» بود که هنوز هم خوانده می‌شود!
    نویسنده این کتاب اگرچه پاپ پیوس دوم (که سال‌های 1464-1458 سلطنت می‌کرد) بود، ‌اما تفاوتی با «آنیس سیلوییوس پیکولومینی» نداشت.
    7
    . در مصر باستان گربه‌ها را مقدس می‌دانستند.
    وقتیکه گربه خانگی یک خانواده می‌مرد، تمام اعضای آن خانواده ابروهایشان را می‌تراشیدند و تا موقعی که ابروها کامل رشد کند عذادار می‌ماندند.
    8
    . مدل عمو سام در اثر معروف «تو را می‌خواهم» سال 1917 صورت نقاشی به نام جیمز مونتگومری فلاگ بود.
    برای تاثیرگذاری بیشتر او پرتره اش را مسن تر نقاشی کرد و ریش بزی بهش اضافه کرد.
    9
    - 200سال قبل از میلاد وقتیکه شهر اسپارتای یونان در اوج قدرت خود بود به ازای هر شهروند 20 نفر خدمتکار وجود داشت.
    تصور کنید خانه‌های مردم آن زمان حتما از تمیزی برق می‌زد!!

    منبع: سیمرغ

  6. 6 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #34
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    شراب در كاسه سر عاصم
    در جريان جنگ احد، طلحه بن ابى طلحه عبدرى ، همسر خود را سلافه دختر سعد بن شهيد انصارى را با خود به جنگ با مسلمين آورده بود. در روز جنگ دو پسر اين زن بنامهاى مسافع بن طلحه و جلاس بن طلحه بعد از پدر و عموى خود پرچم كفار را بدست گرفتند و هر چهار نفر به قتل رسيدند و هر يك از اين دو برادر كه نزد مادرشان سلافه آوردند از ايشان مى پرسيد كه پسر جان ! چه كسى تو را از پاى در آورد؟ پسر گفت : مردى كه از تير وى از پاى در آمدم همى گفت : بگير كه منم پسر (ابوالافلح ) اينجا بود كه مادرش نذر كرد تا در كاسه سر عاصم بن ثابت بن ابى الافلح شراب بنوشد.
    در ماه صفر سال چهارم هجرت گروهى از دو طايفه عضل و قاره نزد پيامبر آمدند و اظهار اسلام كردند و چند نفر مبلغ خواستند و پيامبر اكرم شش نفر را به همراه آنها فرستاد و از جمله عاصم بود اما آنها در بين راه خيانت كرده خواستند آنها را به كفار تسليم نموده چيزى بگيردند ولى عاصم و دو نفر از دوستانش گفتند به خدا قسم كه ما عهد و پيمان مشركى را هرگز نخواهيم پذيرفت و آنگاه به جنگ پرداختند تا به شهادت رسيدند. آنها مى خواستند سر عاصم را از سر جدا كنند و براى (سلافه ) بفرستند تا در كاسه سر او شراب بنوشد. اما زنبوران بسيار چنان پيرامون پيكرش را گرفتند كه اين كار امكان پذير نشد و منتظر ماندند تا شب برسد آنگاه سرش را از تن جدا كنند. اما شبانه آب رودخانه پيكر عاصم را برد و كسى بر آن دست نيافت و بدين جهت بود كه عاصم را (حمى الدبر) لقب دادند و بدين ترتيب خداى تعالى كاسه سر عاصم را از دست سلافه نجات داد.

    گفتنیهای تاریخ

    علی سپهری اردکانی -


  8. 3 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #35
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    3,485

    پيش فرض

    سلام.

    دوستان برخی از پستهای تاپیک غیرقابل استناد و دارای مشکل غیرقابل بررسی بودنِ صحت و سقم هستند...این پستها به ناچار حذف شدند.

    موردی هم دیده شد که منبع جعلی گذاشته شده که این هم اگر درست باشد(که هنوز امیدوارم اشتباهی رخ داده باشد ، چون هیچ نوع دلیلی ندارد!...) نهایت کم لطفی در حق دوستان مطالعه گر و پیگیر تاپیک است.

    موضوع بعدی اشکال عدم اتصال مطالب به منابع دست اول است. بسیاری از پستها درست است که دارای ماخذی هستند ولی مشکل عدم ذکر شدن و نبود قابلیت بررسی با منابع دست اول را دارا هستند... و با سهل گیری به منابع دست چندم هم متصل نمیشوند! این وظیفه پست گذار است که صحت مطالب خود را تایید کند...
    این قبیل مطالب با اغماض در حد متل ها و نصایح و افسانه ها و شایعات تاریخی است، که اگر ما تاپیکی هم برای نقل آنها داشتیم (که نداریم) میباید ضعف منبع آنها در متن پست ذکر شود.

    این تاپیک میتواند مبحث پرمحتوایی باشد و به اطلاعات همه ما بیافزاید ولی بطور مسلم نه با اطلاعات مغشوش.

    پس برای اینکه کمتر و کمتر مواردی از این دست را شاهد باشیم: هر مطلب میبایست منبع قابل ارجاع داشته باشد.

    ممنون./

  10. 10 کاربر از Arash4484 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #36
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    وقت چوب خوردن بايد چوب خورد
    در سال 1323 به واسطه روس و ژاپن قيمت قند در ايران گران شد و علاء الدوله حاكم تهران چند تن از تجار تهران را به جرم گرانفروشى به فلك بست و چوب زد. در آن هنگام حاج سيد هاشم پيرمرد شصت ، هفتاد ساله كه عمرى را به نيكوكارى گذرانده وارد مجلس حاكم تهران شد.
    علاءالدوله به او گفت : چرا قند را گران كرديد؟ سيد پاسخ داد: به واسطه پيش آمدن جنگ روس و ژاپن قند كمترى به ايران وارد مى شود.
    علاءالدوله گفت : بايد التزام بدهيد كه قند را به قيمت سابق بفروشيد. سيد جواب داد كه : چنين التزامى نمى دهم اما صد صندوق قند دارم كه به جنابعالى پيشكش مى كنم و دست از تجارت برمى دارم . در اين هنگام حاج سيد اسماعيل سرهنگ توپخانه سر رسيد و سلام كرد. علاءالدوله از اين كه تعظيم نكرده است عصبانى شد و گفت : تو چه داخل آدمى هستى كه سلام مى كنى و تعظيم نمى كنى ؟ آهاى بچه ها بياييد يك پاى سيد هاشم و يك پاى اين سرهنگ را به فلك ببنديد. در اين بين حاج على نقى پسر 27 ساله سيد هاشم سر رسيد. چون پدر پير را بدان حال ديد خود را به پاهاى او انداخت و گفت : تا زنده ام نخواهم گذشت پدرم را چوب بزنيد. فراشها او را عقب كردند اما او دوباره خود را روى فلك انداخت . علاءالدوله فرمان داد پدر را رها كنيد و پسر را فلك كنيد. فراشان به فرمان عمل كردند و چوب زيادى به پاهاى پسر بيگناه زدند. در اين وقت پيشخدمت وارد شد و گفت نهار حاضر است . علاءالدوله بر سر سفره نشست و آقا سيد هاشم را احضار كرد و گفت : آقا وقت چوب بايد چوب خورد، وقت نهار بايد نهار خورد. فعلا مشغول نهار شويد.

    گفتینهای تاریخ - علی سپهری اردکانی

  12. 6 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #37
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    فضيل و هارون الرشيد
    روزى هارون الرشيد به فضيل بن عياض (زاهد مشهور كه در سال 187 - ه‍ در مكه فوت كرد) گفت چقدر تقوى و زهد تو بيشتر است !
    فضيل گفت : زهد تو از من بيشتر است .
    هارون پرسيد: چگونه زهد من زيادتر است ؟
    فضيل گفت : زيرا من از دنيا زهد ورزيده و آنرا ترك كرده ام ، ولى تو از آخرت دورى و پرهيز كرده و آنرا متاز كه نمودى ، و هرگز آخرترا نميشود بادنيا مقايسه كرد، زيرا زندگى جهان آخرت پاينده و هميشگى است ولى دنيا فانى و محدود است .
    نتيجه :
    آرى اشخاصيكه نسبت بشهوات و لذات و زينتهاى دنيا زهد ورزيده و آنها را ترك ميكنند: در مورد تعجب و شگفت نبايد واقع بشوند، زيرا در مقابل اين كار هدف بسيار مهم و بزرگى داشته ، و بخير نعمت و خوشى بسى جالب و عظيمى نائل ميشوند.
    شگفت انگيز و تعجب آور اينستكه : آدمى بخاطر عيش و نوش ‍ چند روزه و شهوات و لذات موقتى ، از زندگى حقيقى و عيش ‍ هميشگى و خوشى و آسايش و نعمت دائمى دست كشيده ، و جمال دلرباى يوسف را بدراهم چندى معارضه كند.


    كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشين

    نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است

    تو را از كنگره عرش ميزنند صفير

    ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

    مجو درستى عهد از جهان سست

    نهاد كه اين عجوزه عروس هزار دامادست .




    مجموعه قصه های شیرین - آیت الله حاج شیخ حسن مصطفوی


  14. 3 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #38
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    اثر «وینسنت لوپز»
    در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.
    در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.
    و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..
    کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
    می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
    آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.
    هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است. کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.
    منبع: kingfoska

    گرد اوری : پایگاه اینترنتی تکناز

  16. 5 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #39
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    حدود فدك
    روزى هارون الرشيد خليفه عباسى به امام موسى كاظم عليه السلام گفت نه حدود فدك را معين نما تا به شما باز گردانم چون مى دانم در اين امر به شما ستم شده است . امام فرمود: اگر به آن حدودى كه هست محدود نمايم نخواهى داد. هارون سوگند ياد كرد كه : خواهم داد. امام فرمود: حد اول آن عدن است . هارون برآشفت . امام فرمود: حد دوم سمرقند است . رنگ هارون متغير شد. امام فرمود: حد سوم از آفريقا تا جبل الطارق و حد چهارم ارمنستان است . هارون كه سخت ناراحت شده بود به امام گفت : تو حدود ممالك ما را نام بردى يعنى آنچه در تصرف ماست حق بنى فاطمه است ؟ امام فرمود:اى هارون ! من از اول نمى خواستم كه حدود آن را معين نمايم اما تو اصرار كردى . هارون دم فرو بست و كينه امام را در دل گرفت .

    گفتنیهای تاریخ - علی سپهری اردکانی

  18. 2 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #40
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    رابعه و مالك دينار
    رضا بداده بده و از جبين گره بگشاى
    مالك دينار گفت پيش رابعه (هر دو از زهاد و عرفاى اواخر قرن اول و ساكن بصره بودند) رفتم ، او را ديدم كوزه شكسته اى را نهاده از آن آب ميخورد و با آن وضوء ميساخت ، و بورياى كهنه اى بزير انداخته و خشتى براى زير سر نهاده بود.
    مالك گويد: دلم از ديدن اين وضع بدرد آمده و گفتم اى رابعه مرا دوستان توانگر هستند، اگر اجازت بود براى تو از ايشان چيزى خواهم !
    رابعه گفت : اى مالك اشتباه و غلط عظيمى كردى ، روزى دهنده من و ايشان آيا يكى نيست ؟
    گفتم : بلى .
    گفت : آيا روزى درويشان و فقراء را بخاطر فقر آنان فراموش ‍ كرده و روزى توانگرانرا بسبب توانگر بودن آنان ياد مى كند؟
    گفتم : نه .
    گفت : پس چون حال ما را ميداند چه حاجت است كه ما يادش ‍ بدهيم ، او چنين مى خواهد ما چنان خواهيم كه او خواهد
    نتيجه :
    اگر كسى حقيقا چنين ايمانى داشته و پروردگار جهانرا حاضر و آگاه بداند: بمقام عظيمى از روحانيت و ايمان و اصل شده است . ولى دانستن و ايمانيكه تعبدى و برهانى نشود. و علامت اين مقام تسليم نام و رضاى كامل است كه هيچگونه اضطراف و ناراحتى در قلب او نباشد.
    چنانكه اگر انسان نسبت بخود امريرا چون روا و صلاح مى بيند (اگر چه پرهيز و گرسنگى و كار و زحمت و ذلت باشد) با نهايت خوشى و رضاى و بدون كوچكترين ناراحتى و تاءثر در مقابل آن تسليم و مسرور خواهد شد.
    (و نحن اقرب اليكم من حبل الوريد) احاطه و علم خداوند متعال نسبت به بندگانش بيشتر و قويتر است .

    منبع : مجموعه قصه های شیرین - شیخ حسن مصطفوی

  20. 3 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •